نظریه بالبی و اینزورث درباره دلبستگی
جان بالبی[1] اولین کسی بود که در خصوص اثرات بالقوه جدایی از والدین هشدار داد. بالبی معتقد بود، رفتار انسان را تنها از طریق بررسی محیط انطباقی آن یعنی محیطی که رفتار در آن تکامل یافته می توانیم درک کنیم. بالبی اظهار داشت، دلبستگی کودک بدین ترتیب به وجود می آید. در آغاز پاسخدهی اجتماعی کودک تصادفی است. به هر چهره آشنا لبخند می زنند و با رفتن هرکس گریه می کنند. بین 3 و 6 ماهگی کودکان پاسخدهی خود را به چند آشنا محدود می کنند و فرد خاصی را آشکارا ترجیح می دهند و حضور غریبه ها آنها را نگران می کند. اندک زمانی بعد، تحرک بیشتری پیدا می کنند و با سینه خیز رفتن، در حفظ نزدیکی خود با نماد اصلی دلبستگی خویش، نقش فعال تری ایفا می کنند. آنها مراقب هستند که این والد کجاست و هر علامتی دال بر جدا شدن ناگهانی والد، پاسخ دنباله روی را در آنها راه اندازی می کند. کل این فرآیند، یعنی تمرکز بر نماد اصلی دلبستگی که پاسخ دنباله روی را راه اندازی می کند، مشابه نقش پذیری در سایر گونه هاست. کودکان آدمی نیز همانند بچه های بسیاری از گونه های دیگر، از نماد دلبستگی خاصی نقش پذیرفته اند و وقتی این والد به راه افتد، بلافاصله او را دنبال می کنند.
مراحل دلبستگی
تولد تا حدود 3 ماهگی (پاسخ دهی نامتمایز به انسان ها)
نوزادان در خلال 2 یا 3 ماهه ابتدایی تولد، انواع پاسخ ها را به افراد از خود نشان می دهند، ولی معمولا پاسخ آنها به صورت روش های مشابهی است. نوزادان درست پس از تولد دوست دارند که به صدای انسانی گوش دهند و به صورت انسان ها نگاه کنند.
یکی از قدرتمندتری رفتارهای دلبستگی؛ لبخند اجتماعی[2] است. نوزادان سه هفته اول تولد یا پس از آن، معمولا وقتی دارند به خواب می روند، گاه با چشم بسته لبخند می زنند. این لبخندها هنوز اجتماعی و معطوف به افراد نیستند. نوزادان در حدود سه هفتگی کم کم با شنیدن صدای آدمی لبخند می زنند. این لبخندها اجتماعی، اما همچنان گذرا هستند.
در پنج یا شش هفتگی، پرشورترین لبخندهای اجتماعی آغاز می شود. نوزادان در مواجهه با چهره انسانی، با خوشحالی و به طور کامل لبخند می زنند و این لبخندها، با تماس چشمی نیز همراهند. از تقریبا یک هفته قبل، نوزاد به صورت ارادی به چهره ها خیره می شود. در واقع نوزادان تقریبا تا 3 ماهگی به هر چهره ای، حتی به الگوی مقوایی یک چهره لبخند می زنند.
لبخند زدن یک راه انداز است که واکنش دوست داشتن و مراقبت کردن را باعث می شود، یعنی رفتاری است که شانس نوزاد را برای سلامتی و بقا افزایش می دهد. تقریبا در همان زمانی که نوزادان شروع به لبخند زدن به چهره ها می کنند، غان و غون کردن[3] را نیز آغاز می کنند. آنها با شنیدن صدا و به ویژه با دیدن چهره انسانی، غان و غون می کنند.
نزدیکی از طریق پاسخ گرفتن حفظ می شود. بازتاب چنگ زدن[4] و بازتاب مورو[5] دو نوع پاسخ گرفتن هستند. در بازتاب چنگ زدن وقتی شیئی کف دست نوزاد گذاشته شود، دست نوزاد به طور خودکار دور آن جمع می شود. بازتاب مورو وقتی است که نوزاد با صدای بلندی از جا بپرد، یا زمانی که حمایت را از دست بدهد(مثل وقتی که فردی سر نوزاد را از زیر بگیرد و بعد ناگهان آن را رها کند). در بازتاب مورو پاسخ نوزادان به چنین اتفاقاتی این است که بازوهایشان را باز می کنند و سپس آنها را به دور سینه خود جمع می کنند، انگار که نوزاد بخواهد چیزی را در آغوش بگیرد.
مرحله اول (مرحله پیش دلبستگی) در خلال تولد تا 6 هفتگی اتفاق می افتد. در این مرحله انواع علایم فطری- چنگ زدن لبخند زدن، گریه کردن و زل زدن به چشمان والدین- به نوزادان کمک می کنند تا با سایر انسان ها تماس نزدیک برقرار کنند. نو زادان می توانند بو و صدای مادر خویش را تشخیص دهند اما هنوز به مادر دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمی دهند که با فرد ناآشنایی به سر برند.
پس از مرحله پیش دلبستگی، مرحله دلبستگی در حال انجام اتفاق می افتد که از 6 هفتگی تا 6- 8 ماهگی صورت می گیرد که در قسمت بعدی به تشریح آن پرداخته می شود.
3 تا 6 ماهگی(تمرکز بر آشنایان)
در تقریبا سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر می کند. بسیاری از بازتاب ها مورو، چنگ زدن و گونه متوقف می شوند و پاسخ های اجتماعی نوزاد به تدریج انتخابی تر می شوند. بین 3 تا 6 ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند. در غان و غون کردن نیز انتخابی تر عمل می کنند. در 4 یا 5 ماهگی، آنها فقط در حضور کسانی که آنها را می شناسند غان و غون می کنند. در حضور فردی که بیشتر او را ترجیح می دهند، گریه آنها متوقف می شود.
در 5 ماهگی نوزادان دست خود را به سمت بخش هایی از بدن به ویژه موها دراز می کنند و این بخش ها را می گیرند، اما تنها وقتی این کار را می کنند که فرد را بشناسند. در خلال این مرحله، نوزادان پاسخدهی خود را به آشنایان محدود می کنند. آنها معمولا دو یا سه نفر و یک نفر را به اخص ترجیح می دهند.
مرحله دوم (دلبستگی در حال انجام)، در خلال 6 هفتگی تا 6-8 ماهگی اتفاق می افتد. نوباوگان به مراقبت کننده آشنا به صورتی پاسخ می دهند که با یک غریبه فرق دارد. نوباوگان می توانند مادر خود را تشخیص دهند، اما در صورتی که از او جدا شوند هنوز اعتراض نمی کنند.
6-8 ماهگی تا 3 سالگی (دلبستگی شدید و نزدیک جویی فعال)
دلبستگی نوزاد به شخص خاص، روز به روز شدیدتر و اختصاصی تر می شود. آنچه در این مرحله بیش از هر چیز بارز است، این است که نوزادان با خارج شدن مادر از اتاق گریه می کنند که این گریه نشان دهنده اضطراب جدایی[6] است.
منحصر شدن دلبستگی کودک به یک والد، در تقریبا 7 یا 8 ماهگی نمایان می شود. در حدود 8 ماهگی، آنها معمولا می توانند سینه خیز بروند و بنابراین فعالانه والد خود را دنبال می کنند. هنگامی که مادر ناگهان و نه به آرامی کودک را ترک کند، یا وقتی کودک در محیط ناآشنا قرار بگیرد، ملموس ترین تلاش ها را برای برقرار کردن مجدد تماس از خود نشان می دهد.
یک متغیر مهم در پایان نخستین سال زندگی کودک، الگوی کارکرد[7] کلی کودک از نماد دلبستگی است، یعنی کودک بر مبنای تعامل های روزانه خود، به تدریج طرحی کلی از پاسخ دهی و قابل دسترس بودن مراقب خود به وجود آورده است. مثلا دختر یک ساله ای که نسبت به در دسترس بودن مادرش دچار تردیدهایی کلی شده باشد، در مورد کاوش موقعیت های جدید در هر فاصله ای از او، احساس اضطراب خواهد کرد.
برعکس، اگر دختر بچه اساسا به این نتیجه رسیده باشد که مادر من را دوست دارد و هرگاه به او نیاز داشته باشم در کنارم است، با شهامت و شور و شوق بیشتری به کاوش جهان خواهد پرداخت. با وجود این نیز، گاه به گاه حضور مادرش را کنترل خواهد کرد.
در خلال 6-8 ماهگی تا 3 سالگی مراحل سوم و چهارم یعنی دلبستگی واضح و تشکیل رابطه متقابل شکل می گیرد.
مرحله سوم(دلبستگی واضح) در خلال 6-8 ماهگی تا 18 ماهگی- 2سالگی صورت می گیرد. در این مرحله دلبستگی به مراقبت کننده آشنا به وضوح مشهود است. نوباوگان اضطراب جدایی نشان می دهند، یعنی وقتی که فرد بزرگسالی که به او تکیه کرده اند، آنها را ترک می کند، ناراحت می شوند. اضطراب جدایی بعد از 6 ماهگی در تمام بچه های دنیا وجود دارد و تا حدود 15 ماهگی شدید می شود.
همچنین مرحله چهارم(تشکیل رابطه متقابل) بین 18 ماهگی تا 2 سالگی و بعد از آن اتفاق می افتد. در این مرحله رشد سریع بازنمایی ذهنی و زبان به کودکان امکان می دهد تا آمد و رفت والد را درک کرده و برگشت او را پیش بینی کنند. در نتیجه اعتراض به جدایی کاهش می یابد. کودک از حدود سه سالگی مذاکره با والد را آغاز می کنند و به جای آویزان شدن به او از قانع سازی و خواهش استفاده می کنند.
سه سالگی تا پایان دوران کودکی (رفتار مشارکتی)
برای یک کودک دو ساله، این اگاهی که مادر یا پدر برای انجام کاری به خانه همسایه می رود بی معناست، کودک نیز بی چون و چرا می خواهد برود. اما برعکس، کودک 3 ساله چنین طرح هایی را تا حدی درک می کند و می تواند وقتی پدر یا مادر در کنار او نیستند، رفتارشان را مجسم کند.
بالبی(1982) اذعان داشت که درباره این مرحله از رفتار دلبستگی، اطلاعات اندکی وجود دارد و خود او در مورد چنین رفتاری در سال های بعدی زندگی نیز حرف چندانی برای گفتن ندارد. با وجود این، تصور می کرد که رفتارهای دلبستگی در سال های بعدی زندگی نیز اهمیت زیادی دارند. بزرگسالان خود را مستقل می دانند، ولی در هنگام بحران در جستحوی نزدیکی به اشخاص محبوب خود بر می آیند و افراد مسن در می یابند که باید به نحو فزاینده ای به نسل جوان تر متکی شوند. بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترس های بزرگ در زندگی انسان است.
دلبستگی به مثابه نقش پذیری
نقش پذیری فرایندی است که از طریق آن حیوانات محرک های راه انداز برای غرایز اجتماعی خود را فرا می گیرند، به ویژه یاد می گیرند به تعقیب کدام شئ متحرک بپردازند.
می توانیم فرایند مشابهی را در انسان ها نیز مشاهده کنیم. نوزادان در هفته اول زندگی نمی توانند فعالانه اشیا را از طریق حرکتشان تعقیب کنند، ولی نسبت به افراد پاسخ های اجتماعی مستقیمی ابراز می کنند. آنها در شش ماهگی دلبستگی خود را به افرادی معدود و به ویژه به یک فرد خاص محدود می کنند. آنها عمدتا می خواهند این فرد، نزدیک آنها باشد.
تاثیرات جدایی
به نظر بالبی و رابرتسون (1982) تاثیرات جدایی معمولا به شکل زیر ظاهر می شود: اعتراض[8]، که کودک گریه و زاری می کنند و هیچ نوع مراقبت و جانشین را نمی پذیرد. بعد از آن کودک وارد نا امیدی[9] می شود، یعنی ساکت غیر فعال و گوشه گیر می شود و در ماتمی عمیق فرو می روند. بالاخره مرحله گسلش[10] شروع می شود. کودک بشاش تر می شود و ممکن است مراقبت پرستاران و سایر افراد را بپذیرد. ممکن است تصور کنید کودک بهبود یافته اما همه چیز روبه راه نیست. هنگامی که مادر بر می گردد به نظر می رسد کودک او را نمی شناسد.
اینزورث
ماری اینزورث پس از آنکه از آفریقا به آمریکا بازگشت، مطالعه روی 23 کودک طبقه متوسط و مادرانشان را آغاز کرد. او بر اساس این مطالعه، الگوهای دلبستگی را تعریف کرد.
الگوهای دلبستگی
دلبستگی، تمایل کودک به نزدیک افراد خاص ماندن و احساس امنیت بیشتر در حضور این افراد است. دلبستگی را با روش مشاهده موقعیت نا آشنا که شامل مجموعه رویدادهایی است که طی آنها کودک به هنگام دور شدن مراقب اصلی(مادر) از اتاق و بازگشت او نشان می دهد ارزیابی می کنند.
دلبسته ایمن
در این الگوی دلبستگی، صرف نظر از اینکه به هنگام رفتن مادر کودک آشفته شود یا نه، هنگام بازگشت مادر به اتاق کودکان با او تعامل می کنند. برخی از فاصله دور با نگاهی نشان می دهند که متوجه بازگشت مادر شده اند و همچنان مشغول بازی اند. برخی خواهان تماس بدنی با مادر می شوند. عده ای در سراسر جلسه ارزیابی فقط به مادر توجه دارند و هنگامی که مادر از اتاق می رود پریشانی شدیدی نشان می دهند.
دلبسته نا ایمن اجتنابی
کودکان به هنگام برگشت مادر از تعامل با او پرهیز می کنند. بعضی مادر را به کلی ندیده می گیرند. برخی در جهت تعامل و هم در جهت اجتناب از تعامل واکنش نشان می دهند. هنگام حضور مادر توجه کمی به او دارند و هنگامی که مادر از اتاق بیرون می رود غالبا پریشانی نشان نمی دهند یا اگر نشان دهند، هر غریبه ای همانند مادر می تواند به آسانی آنها را آرام کند.
دلبسته نا ایمن دوسوگرا
کودکان با این الگوی دلبستگی هنگام بازگشت مادر در برابر او به مقاومت دست می زنند. در آن واحد هم در جستجوی برقراری جسمانی با مادر هستند، هم از آن پرهیز می کنند. ابتدا گریه می کنند تا مادر آنها را بغل کنند اما پس از بغل شدن با عصبانیت پیچ و تاب می خورند تا از اغوش مادر در بیایند.
واکنش های والدین در دلبستگی ها
دلبسته ایمن
مراقبانی دارند که با حساسیت به نیاز آنان پاسخ می دهند. در برابر گریه کودک به سرعت واکنش نشان می دهند و وقتی او را بغل می کنند رفتاری محبت آمیز دارند. آنها پاسخ های خود را با نیاز شیر خواره وقف می دهند.
دلبسته نا ایمن
مادران آنها طبق نیاز با حالات خلقی خود و نه بر مبنای علایم دریافتی از کودک پاسخ می دهند. به گریه کودک برای جلب توجه زمانی پاسخ می دهند که خود مایل به در آغوش گرفتن او باشند و در مواقع دیگر گریه ها را نادیده می گیرد.
عامل های تکوین رفتار دلبستگی
الف) پاسخدهی مراقب به کودک عامل اصلی
ب) خلق و خوی فطری کودک
ج) الگوهای دلبستگی منعکس کننده تعامل بین خلق و خوی کودک و پاسخدهی والدین.
دلبستگی و رشد بعدی
کودکانی که دلبسته ایمن شناخته شده بودند، در بزرگسالی به راحتی می توانستند با دیگران صمیمی شوند، از اینکه به دیگران وابسته باشند و دیگران به آنها وابسته باشند احساس نگرانی نمی کنند و نگران نپذیرفتن آنها توسط دیگران نیستند. با پشتکار و اشتیاق به حل مساله ها پرداخته و در برخورد با مشکلات به جای گریه و یا عصبانی شدن از بزرگسالان دور و بر خود کمک می خواستند. آنها آمادگی بیشتری برای روبرو شدن با تجارب و روابط جدید دارند. آنها را افرادی شایسته، مهربان، گوشاده رو و دوست داشتنی تر از همتایان نا ایمن شان توصیف می کنند.
کودکانی که دلبسته ناایمن شناخته شده بودند، در بزرگسالی با وجود تمایل به داشتن رابطه صمیمی به سختی می توانند به دیگران اعتماد کنندیا به آنها متکی شوند و احساس می کنند در صورت نزدیکی صدمه می بینند. عده ای احساس می کنند دیگران تمایلی به صمیمی شدن با آنها را ندارند. آنها بدون روابط صمیمی ناراحتند اما معتقدند دیگران به اندازه ای که آنها برایشان ارزش قایلند ارزش قایل نمی شوند.
دسته سوم بدون روابط صمیمی هم راحتند، برای آنها استقلال بسیار مهم است، ترجیح می دهند نه به دیگران وابسته باشند و نه دیگران به آنها وابسته شوند. آنها به سادگی دچار خشم و ناکامی می شدند. به ندرت تقاضای کمک می کردند. رهنمودهای بزرگسالان را یا نادیده می گرفتند و یا قبول نمی کردند و خیلی زود از تلاش در جهت حل مسائله دست می کشیدند. بزرگسالان دوری جو، خود را از طریق کار افراطی و رویاروییهای جنسی کوتاه انکار می کنند.
بزرگسالان مقاوم، سریعا ترس و خشم خود را ابراز می کنند و در مواقع نامناسب اطلاعاتی را در مورد خودشان فاش می سازند.
در هر دو گروه برای کاستن از تنش و اضطراب مقادیر زیادی الکل مصرف می کنند. تجربه نا خوشایند دلبستگی کودکی افراد را مستعد می سازد که نتیجه بگیرند سزاوار عشق نیستند یا نمی توانند به همسر صمیمی خود اعتماد کنند.
دیدگاه بالبی / اینزورث در مورد پرورش کودک
تکامل، علایم و حالاتی را در اختیار نوزادان گذاشته است که رشد سالم آنها را باعث می شود و بنابراین پاسخدهی به این علایم عاقلانه ترین کار است. ما به عنوان والدین باید از کشش طبیعی خود برای رفتن به سوی نوزادی که گریه می کند، واداشتن او به لبخند، صحبت کردن با او به هنگام غان و غون کردن و غیره پیروی کنیم. نوزادان به طور زیستی، با توجه به تجربه های مورد نیازشان، مارا به سوی خود می خوانند و هدایت می کنند و زمانی که ما نشانه های آنان را دنبال می کنیم، روابط ما با آنها شادمانه تر گسترش خواهد یافت.
در صورتی که لازم باشد کودک را از خانه خود جدا کنید باید به مرحله دلبستگی کودک توجه کنید. عاقلانه ترین کار این است که نوزاد را در ماه های اول تولد قبل از ایجاد دلبستگی به شخص خاص جابجا کنید. جدایی های بین 6 ماهگی تا 3، 4 سالگی دردناکتر است.
بالبی و اینزورث می پرسند آیا سپردن کودک به مهدکودک در اوایل زندگی، مانع شکل گیری پیوند او با والدین نمی شود؟ در چند سال اول زندگی، جدایی روزانه از والدین، چه تاثیرات عاطفی بر کودک برجای می گذارد؟
- لینک منبع
تاریخ: چهارشنبه , 17 اسفند 1401 (03:31)
- گزارش تخلف مطلب